دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ
چون صورت چین از تو نگاهی و دگر هیچ
در کشتنم از بس که طلبکار بهانه ست
کافی ست همین نام گناهی و دگر هیچ
صد ره به دل خویش چو ویرانه گشودیم
خواهیم درآیی تو ز راهی و دگر هیچ
ای خضر، کسی از تو ره چشمه نخواهد
ما را برسان بر سر چاهی و دگر هیچ
از حاصل دنیاست قلندرصفتان را
چون شمع، همین ... رو کلاهی و دگر هیچ
گتیم سلیم این همه در هند و ز عصیان
داریم همین روی سیاهی و دگر هیچ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.