آن قدر سوزی که خواهد شعله با آه من است
هر زر داغی که دارد عشق، تنخواه من است
در جگر آبم نمانده، گریه را سامان کجاست
آستینم تر ز ننگ دست کوتاه من است
نرگسی بر رهگذار خویش دیدم، سوختم
نوغزال من همانا چشم بر راه من است
نیست آزادی نصیب من، که هرجا می روم
بند و زنجیرم چو فیل مست همراه من است
بس که اخوانند چون یوسف به من نامهربان
گرگ همچون پاسبانان بر سر چاه من است
احتیاجم نیست بر شاهان عالم چون سلیم
در جهان هرجا که درویشی بود، شاه من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر قدم لغزیدنی فرش قدمگاه من است
چاه راهم چون قلم پیوسته همراه من است
گشته از افتادگی آن سرفرازی حاصلم
کاسمان در سایهٔ دیوار کوتاه من است
از طریق راست خاشاکِ خطرها رفتهاند
[...]
خاکساری تا دلیل جان آگاه من است
می کند هموار هر چاهی که در راه من است
مشت بر خارا زدن، بازوی خود رنجاندن است
می کند با خویش بد هر کس که بدخواه من است
انتقام از دشمن عاجز به نیکی می کشم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.