منم که مایه ی جمعیتم پریشانی ست
چو شعله زینت من در لباس عریانی ست
چو آینه همه عمرم به یک نگاه گذشت
چه حالت است، نمی دانم این چه حیرانی ست
ز ما نمانده به غیر از بنای عشق اثری
عمارتی که بماند ز سیل، ویرانی ست
به دل شکسته ی تقدیر، ازو چه نفع رسد
که مومیایی تدبیر عقل، انسانی ست
ز بخت حادثه انگیز خود مرا دایم
چو گردباد به خشکی سفینه طوفانی ست
گهر ز شرم گدا بس که آب شد، گویی
که تاج بر سر شاهان کلاه بارانی ست
سلیم منت خلعت ز آفتاب مکش
که جامه ای که به اندام ماست، عریانی ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از پریشانی و حیرت در زندگی صحبت میکند. او خود را به مثابه شعلهای در حالت عریانی توصیف میکند و به سرعت گذر عمرش اشاره میکند. شاعر میگوید که از عشق جز ویرانی و نابودی باقی نمانده و به وضعیت شکسته تقدیر و نفع نرسیدن از آن میاندیشد. او مانند گردبادی که در خشکی میچرخد، به حادثهها و چالشهای زندگی اشاره میکند. در نهایت، تمثیلهایی از شرم و عریانی را در قالب کمرنگ کردن ارزشهای مادی و فریبهای ظاهری مطرح میکند.
هوش مصنوعی: من هستم که سبب آشفتگی و بینظمی در جمعیت خودم هستم، مانند شعلهای که زیباییام را در پوشش بیادبی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: تمام عمرم مانند یک نگاه در آینه سپری شد و نمیدانم این حالت چیست؛ چه حیرت عجیبی است.
هوش مصنوعی: فقط از عشق ما باقی مانده و ساختمان احساسات ما در برابر طوفانها و مشکلات، ویرانهای بیش نیست.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چگونه انسان با تدبیر و عقل میتواند به راحتی به مشکلات و محدودیتهای زندگی بپردازد، اما در عین حال، تقدیر و سرنوشت شکسته شده نمیتواند از آن سودی ببرد. به عبارتی دیگر، اگر تقدیر و سرنوشت بر وفق مراد نباشد، عقل و تدبیر هم نمیتوانند به تنهایی تغییر چندانی ایجاد کنند.
هوش مصنوعی: من به خاطر حوادثی که از سرنوشت برایم پیش آمده، دائماً مانند گردبادی هستم که بر روی خشکی یک کشتی طوفانی تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: مروارید به خاطر شرم گدا به قدری آب شده که انگار کلاهی بارانی بر سر پادشاهان است.
هوش مصنوعی: به عنوان مثال، نمیتوان از آفتاب انتظار داشت که لباس زیبایی به کسی بدهد، چون آنچه که به تن ماست، در واقع ناپسند و بدون زیبایی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.