گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

منم که مایه ی جمعیتم پریشانی ست

چو شعله زینت من در لباس عریانی ست

چو آینه همه عمرم به یک نگاه گذشت

چه حالت است، نمی دانم این چه حیرانی ست

ز ما نمانده به غیر از بنای عشق اثری

عمارتی که بماند ز سیل، ویرانی ست

به دل شکسته ی تقدیر، ازو چه نفع رسد

که مومیایی تدبیر عقل، انسانی ست

ز بخت حادثه انگیز خود مرا دایم

چو گردباد به خشکی سفینه طوفانی ست

گهر ز شرم گدا بس که آب شد، گویی

که تاج بر سر شاهان کلاه بارانی ست

سلیم منت خلعت ز آفتاب مکش

که جامه ای که به اندام ماست، عریانی ست

 
 
 
انوری

ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل

که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست

به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند

که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست

وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست

اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست

ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست

رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست

مجد همگر

تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست

ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست

تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم

که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست

غریب نیست که روی تورشک خورشید است

[...]

سعدی

شهی که پاس رعیت نگاه می‌دارد

حلال باد خراجش که مزد چوپانیست

وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد

که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانیست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست

بلطف رسته دندان تو ثریا نیست

توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود

توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست

ز جان غلام قد همچو سرو آزادت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه