گنجور

 
سلیم تهرانی

بر من هوای بزم تو بسیار غالب است

با طالعی که از می توفیق تایب است

خوبان به خاطر آنچه رسانند، می رسد

بت را ز دعویی که کند حق به جانب است

نتوان نمود نقش ترا آنچنان که هست

آیینه پیش روی تو چون صبح کاذب است

ای دل نمانده خیر به کالای عاشقی

جز در متاع آبله کان مال کاسب است

بر گرد خرمن دگران خوشه چین نیم

دزدیده نیست گرچه متاعم مناسب است

دیوان کیست از سخنانم تهی سلیم؟

تنها نه بر من این ستم از دست صائب است