لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
سلیم تهرانی

دلم شکفته نگردد ز بس جهان تنگ است

چگونه گل نشود غنچه، گلستان تنگ است

به کام خود پر و بالی نمی توانم زد

چو مرغ بیضه به من زیر آسمان تنگ است

به غیر این که دوم در پی هما چه کنم

ز تیر او به تنم جای استخوان تنگ است

شکوه حسن تو در دل مرا نمی گنجد

به ماهتاب تو پیراهن کتان تنگ است

جرس ز یوسف ما می کند مگر سخنی؟

که جای شکر مصری به کاروان تنگ است

سلیم، وسعت صحن چمن چه سود دهد

مرا که همچو دل غنچه آشیان تنگ است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

به آه برق عنان من آسمان تنگ است

که بر خدنگ قضا، خانه کمان تنگ است

جنون فضای بیابان عشق می خواهد

رباط عقل به این لشکر گران تنگ است

به گوشه دل ما چون بر توانی برد؟

[...]

اسیر شهرستانی

به گلشنی دلم از دست باغبان تنگ است

که جای نکهت گل هم به گلستان تنگ است

سخن به لعل که شد آشنا نمی دانم

که دستگاه سخن بر سخنوران تنگ است

نگشته است کسی از فغان من دلتنگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه