گنجور

 
سحاب اصفهانی

به سینه تیرنگاهت همان کند که کند

به روز رزم سنان خدیو عرش جناب

خدیو عهد محمد حسین خان که مدام

به طوع اوست قلوب و به طوق اوست رقاب

سپهر خنگی رستم دلی که رخشش را

زآفتاب سزد زین و از هلال رکاب

به دور او که شود گرگ پاسبان غزال

به عهد او که بود صعوه همنشین عقاب

نخورده روی کسی سیلیئی به غیر از دف

ندیده گوش کسی مالشی به غیر رباب

کسی به کشور آباد او خراب ندید

به غیر جغد که از این غمش دلی است خراب

اگر دمند به هر دم هزار انفخه ی صور

هنوز بخت بد اندیش او بود در خواب

وجود خصم ضرور است ورنه شمشیرش

ز کله ای که دهد طعمه ی ذباب و کلاب

زهی زوصف تو یک نکته و هزار حدیث

خهی ز مدح تو یک شمه و هزار کتاب

خیام جاه تو را فرش ار چه ز اطلس چرخ

ستارگان سپهرش چو میخ های طناب

اگر زلطف تو یک رشحه بر (سحاب) چکد

هزار چشمهٔ حیوان روان شود ز سراب