گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سحاب اصفهانی

آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است

آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است

آن چه ناز تو فزون می‌کند و رحم تو کم

اثر صبر کم و نالهٔ بسیار من است

آن چه از کار کسان عقده گشاید لب توست

آن چه آسان نشود هرگز از آن کار من است

غمگسارم تویی و بی تو چنانم که کنون

دشمن من به غم عشق تو غم خوار من است

سیر شد چرخ جفا پیشه ز آزردن من

وان جفا پیشه همان در پی آزار من است

واقف از حال درون چون نشود دلبر من

جای او در دل و دل واقف اسرار من است

کیست گفتم که به بازار محبت خجل است

کآورد جان به بها گفت خریدار من است

روی بیداری و خواب آن چه ندیده است (سحاب)

دیدهٔ بخت من و دیدهٔ بیدار من است