گنجور

 
سحاب اصفهانی

بختم به خواب کرد ز وصل تو کامیاب

بیداریئی زبخت ندیدم مگر به خواب

غیر از خیال روی تو در چشم قطره بار

هرگز کسی ندیده که نقشی زند بر آب

ای عمر رفته چند به باز آمدن درنگ

بنگر چه گونه عمر به رفتن کند شتاب؟

از خوی به عارض و از عارضش به زلف

در روز بین ستاره به شب بنگر آفتاب

دل را که هست بیم فراق این چنین تپد

من روز وصل از چه نباشم در اضطراب؟

رفتی و گشته بی مه روی تو قطره بار

از دیده ی سحاب فزون دیده ی (سحاب)