گنجور

 
سلیم تهرانی

تا کی بود ز راه خطا، پیچ و تاب ما

یارب کجاست هادی راه صواب ما

آتش زدیم و چون پر پروانه سوختیم

حرف خطا، به آب نرفت از کتاب ما

عالم ز کفر همچو دل شب سیاه شد

کی باشد آنکه تیغ کشد آفتاب ما

جان انتظار مقدم خورشید می کشد

چون شمع صبح نیست عبث اضطراب ما

عذر گنه به حشر بود لطف او سلیم

عاجز نمی شود دل حاضر جواب ما