لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
سحاب اصفهانی

سوزد هزار شمع به بیت الحزن مرا

زین داغها که از تو فروزد به تن مرا

خواهم ز دلبران جفا پیشه داد دل

یک چند دل اگر بگذارد به من مرا

ناصح بدست دل بگذار اختیار من

یا وارهان ز دست دل خویشتن مرا

پیمان ز بد گمانی من هر گهی شکست

افزود مهر آن بت پیمان شکن مرا

دستی که باشدم به گریبان چه می کنی

روزی که باشد از تو به جیب کفن مرا

شادم که پا ز انجمن این و آن کشید

از بس (سحاب) دید به هر انجمن مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فضولی

چون شمع سوخت آتش محنت تن مرا

غم پاره پاره ساخت دل روشن مرا

بر من بسوخت در غم عشقت دل رقیب

شادم که غم بسوخت دل دشمن مرا

واجب شد اجتناب من از ماه پیکران

[...]

سیدای نسفی

خون می چکد چو غنچه گل از سخن مرا

تیغ برهنه ایست زبان در دهن مرا

در هیچ جا قرار ندارم چو آفتاب

مهر رخ تو کرده چنین بی وطن مرا

پروانه را به بزم خود ای شمع ره مده

[...]

قصاب کاشانی

عشقت چو شمع سوخت سراپا تن مرا

چون موم و رشته پیرهن و دامن مرا

سوز درون گداخته از بس که جان من

با هم شمرده تن نخ پیراهن مرا

من عندلیب گلشن تصویر گشته‌ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه