گنجور

 
فنودی

نگشود بی تو دل به فضای چمن مرا

در دیده خار گشت گل و یاسمن مرا

با درد خلق فارغم از سیر باغ و راغ

خوش کنج درد و گوشه ی بیت الحزن مرا

آواره ام ز کوی تو جور رقیب کرد

این تیره روز خواست جلای وطن مرا

مردم ز دوری تو و از وصال بی نصیب

در بر به جای خلعت وصلت، کفن مرا

ساقی ز جام عشق چنان ساز بیخودم

کز لوح هستی ام برد این ما و من مرا

از بس حدیث عشق تو را کرده ام بیان

خوانند عاشقان همه استاد فن مرا

من شیخ شهر بودم و پرهیزگار دهر

شد کفر زلف یار چنین راهزن مرا

 
 
 
ربات تلگرامی عود