نگشود بی تو دل به فضای چمن مرا
در دیده خار گشت گل و یاسمن مرا
با درد خلق فارغم از سیر باغ و راغ
خوش کنج درد و گوشه ی بیت الحزن مرا
آواره ام ز کوی تو جور رقیب کرد
این تیره روز خواست جلای وطن مرا
مردم ز دوری تو و از وصال بی نصیب
در بر به جای خلعت وصلت، کفن مرا
ساقی ز جام عشق چنان ساز بیخودم
کز لوح هستی ام برد این ما و من مرا
از بس حدیث عشق تو را کرده ام بیان
خوانند عاشقان همه استاد فن مرا
من شیخ شهر بودم و پرهیزگار دهر
شد کفر زلف یار چنین راهزن مرا



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون شمع سوخت آتش محنت تن مرا
غم پاره پاره ساخت دل روشن مرا
بر من بسوخت در غم عشقت دل رقیب
شادم که غم بسوخت دل دشمن مرا
واجب شد اجتناب من از ماه پیکران
[...]
خون می چکد چو غنچه گل از سخن مرا
تیغ برهنه ایست زبان در دهن مرا
در هیچ جا قرار ندارم چو آفتاب
مهر رخ تو کرده چنین بی وطن مرا
پروانه را به بزم خود ای شمع ره مده
[...]
عشقت چو شمع سوخت سراپا تن مرا
چون موم و رشته پیرهن و دامن مرا
سوز درون گداخته از بس که جان من
با هم شمرده تن نخ پیراهن مرا
من عندلیب گلشن تصویر گشتهام
[...]
سوزد هزار شمع به بیت الحزن مرا
زین داغها که از تو فروزد به تن مرا
خواهم ز دلبران جفا پیشه داد دل
یک چند دل اگر بگذارد به من مرا
ناصح بدست دل بگذار اختیار من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.