گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سحاب اصفهانی

تا این دل دیوانه بود عاقلهٔ ما

از طعن جنون بیهده باشد گلهٔ ما

آسوده غم عشق ز تنگی دو عالم

روزی که نمودند به او حوصلهٔ ما

شادابی دل داده به خار و خس این دشت

خونی که به هر گام چکد ز آبلهٔ ما

عمریست که پوییم ره کویش اگرچه

از او نبود جز قدمی فاصلهٔ ما

دربار، به جز عشق نداریم متاعی

ایمن بود از راه زنان قافلهٔ ما

بر شاه (سحاب) ار رسد این نظم عجب نیست

کز لعل لب یار ببخشد صلهٔ ما

 
sunny dark_mode