گنجور

 
سحاب اصفهانی

غم عشق تو را دلهای ویران خانه بایستی

که آن گنج است و جای گنج در ویرانه بایستی

به آسانی نشاید زین دوره پی برد بر مقصد

ره دیگر میان کعبه و بتخانه بایستی

به دل دادند ، شُوقِ ناله این را ، سوختن آن را،

که گل را عندلیب و شمع را پروانه بایستی

سر زلف دلاویز بتی زان دام دلها شد

که زنجیری به پای این دل دیوانه بایستی

به یاد افسانه ی مهر و وفا دارم بسی اما

تو را ای بی وفا گوشی بر این افسانه بایستی

به ترک باده پیمان بسته ام با زاهد و اکنون

برای امتحان من یکی پیمانه بایستی

نبایستی که زاهد پِی برَد ، بر نشئهء صهبا،

و گرنه در جهان هر مسجدی میخانه بایستی

(سحاب) از کوی او گیرم ز جور مدعی رفتم

از او یک لحظه بایستی صبوری یا نه بایستی

 
 
 
مشتاق اصفهانی

سرای دیده‌ام منزلگه جانانه بایستی

درین خاتم نگین آن گوهر یکدانه بایستی

بکویت خانه‌ای بهر من دیوانه بایستی

ولی آنهم ز سیل اشک من ویرانه بایستی

من زآن سان که با او آشنا بیگانه از عالم

[...]

نشاط اصفهانی

در اول جذب عشق از جانب جانانه بایستی

وگرنه سوز شمع از آتش پروانه بایستی

خرد را لاف و تا با دل نبودی آشنا عشقش

ندانستی که جا دیوانه را ویرانه بایستی

سزای هر که چیزی بود بگذر زاهد از رندان

[...]

یغمای جندقی

وطن ناچار رندان را چو در میخانه بایستی

حرم میخانه قندیل حرم پیمانه بایستی

به زاهد تا ز می بوئی رسد بعد از شکستن ها

سفال می فروشان سبحه صد دانه بایستی

جنون غوغا ز شهرم سوی هامون برد و دل تنگم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه