گنجور

 
سحاب اصفهانی

از او به یاری بختم امید غمخواری

ولی دریغ که بختم نمی کند یاری

چه غم ز دیده ی بیدار عاشقان آن را

که نیست یک دمش از خواب ناز بیداری

به دام تا نفتد صید خود کجا داند

هر آنچه یافته صید من از گرفتاری

بر تو خوار بود هر عزیز و عزت تو

بر آن کسان که ندانند عزت از خواری

پس از هزار عتابم به مدعی بخشید

هزار زخم زد اما یکی نشد کاری

بکوش تا دل آزرده ای بدست آید

و گرنه سهل بود از بتان دل آزاری

تو را که هست بلب معجز مسیح از چیست

که چشم تست چنین مبتلای بیماری

جدا از مهر رخ او ز آه و اشک (سحاب)

بود چو برق یمانی و ابر آزاری

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

مرا بخانه خمار بر ده بسپاری

دگر مرا به غم روزگار مسپاری

نبیند چند مراده برای مستی را

که سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری

قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه