گنجور

 
سحاب اصفهانی

ز آن روی جان بخش ز آن قد دلخواه

جان و دل من درناله و آه

نام گناهی ای شه نبردی

تا از چه جرمم راندی ز درگاه؟!

تا خواجه می چید اسباب خانه

بیرون زدندش از خانه خر گاه

از کشتن غیر بگذر چه فخر است

شیر ژیان را از صید روباه

چندی سرودیم افسانه ی عشق

مردیم و آخر شد قصه کوتاه

ره راه دیر است باید رسیدن

ز این ره به مقصود ای شیخ گمراه

آخر (سحابا) یا رب که گوید

حال گدایان در حضرت شاه