ز چشم غیر پوشیدم جمالش
نمیدانم چه سازم با خیالش
به کویش زندگی چندان حرام است
که خونم غیر اگر ریزد حلالش
نویسم نامه و مرغی نبینم
که بتوان بست این آتش به بالش
دلم از همنشینت رشکها داشت
کنون از رحم می سوزد به حالش
به گلشن چون پسندم نو گلی را
کز آب دیده پروردم نهالش
سپند از خال او دارد بر آتش
چه غم از آفت عین الکمالش
چه سود از چشمه ی حیوان که هرگز
نصیب تشنه ای نبود زلالش
(سحابا) طی شد ایامی که می بود
زمن در بزم اغیار انفعالش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نگفتم شعر جز در وصف حالش
بگفتم آنچه دیدم از فعالش
به چشم شاهْ شیرین کن جمالش
که خود بر نام شیرین است فالش
شده آتش طلب گار جلالش
دمادم محو گشسته ازوصالش
کسی کز عشق کس باشد خیالش
شود همسر به کابین حلالش
و گر خونت همی ریزد جمالش
چو یار آید ز در میکن حلالش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.