روی تو جان فزا لب تو دلفریب شد
وزجان من سکون وز دل هم شکیب شد
سودی که دیده، دیه براهت زاشک خویش
این بود کز غبار رهت بی نصیب شد
برخاستم که غیر هم آید برون ز بزم
یک باره وصل یار بکام رقیب شد
عشاق را ز اهل هوس فرقها بسی است
نه هر که گشت عاشق گل عندلیب شد
بی سروها در این چمن افراختند قد
لیک از هزار قد یکی جامه زیب شد
صد ره ز من گذشت و نپرسید کیست این
مسکین کسی که بر سر کویی غریب شد
نقشی نبست چون رخ او خامه ی قضا
کز آن پدید این همه نقش عجیب شد
خوش خسته ی (سحاب) کز آغاز درد مرد
فارغ ز رنج درد و دوای طبیب شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زین درد بی شمار که دل را نصیب شد
خواهد زراه تجربه آخرطبیب شد
نتوان نگاه داشت به زنجیر در بهشت
چشمی که آشنا به خط دلفریب شد
غیرت به بی نیازی من می برند خلق
[...]
با درد من دوای کسی سازگار نیست
نبضم دراضطراب ز دست طبیب شد
اشکم ز یک نگاه تو بر دیده می دود
این خون گرفته با پدر خود رقیب شد!
زین ماجرا، زجان پیمبر شکیب شد
در خون خضاب پنجهٔ کفّ الخضیب شد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.