گنجور

 
حکیم نزاری

فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد

که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد

دلِ سبک سرم از جان ملال خواهد کرد

مگر که بختِ سبک سارِ سرگران دارد

غلامِ هم نفسی ام که یک نفس با من

فرو نشیند و رازِ دلم نهان دارد

وصال پای ز من در کشید و یار برفت

فراق بر منِ بی چاره دست از آن دارد

چه صعب تر ز جدایی بود میانِ دو دوست

که این بر آن دلِ مشتاقِ مهربان دارد

به جان رسیده ام ای دوست جانِ مشتاقم

کجا شدی که روان نظر روان دارد

ز مرگ بی تو نترسم خدای می داند

بلی که بی تو مرا زندگی زیان دارد

بیا که دیده جگر بی تو در کنار نهاد

ببین که با تو کنارم چه در میان دارد

کنارِ وصلِ توم از میانِ دل باید

غمِ میانِ توم از میانِ جان دارد

فضایِ کلبۀ من بی تو دوزخ است بلی

بهشت نور ز دیدارِ دوستان دارد

همین و بس که نزاریِ خویش خواندی ام

مرا دگر چه غمِ دوزخ و جنان دارد

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

کسی که یار وفادار و مهربان دارد

سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست

که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب

[...]

اوحدی

دلی، که میل به دیدار دوستان دارد

فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد

کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند

کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟

گرت به جان بخرم بوسه‌ای، زیان نکنم

[...]

ابن یمین

امیر و خواجه منعم کسی تواند بود

که پای همت بر فرق فرقدان دارد

ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف

دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد

نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد

[...]

سیف فرغانی

کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد

جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد

ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن

کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد

زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد

[...]

عبید زاکانی

نسیم باد سحر عزم بوستان دارد

دمید و بازدمش کیمیای جان دارد

رسید مژده که سلطان گل به طالع سعد

عزیمت چمن و رای گلستان دارد

به ناز تکیه زده بر کنار آب روان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه