گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کسی که یار وفادار و مهربان دارد

سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست

که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب

کسی بود که مرا دست بر دهان دارد

گل از جوانی مشغول حسن و خنده زنان

چه آگهست که بلبل چرا فغان دارد؟

مگر که جان بتوان بردن، ای مسلمانان

کسی ز بی غمی اندر جهان نشان دارد

بترس از آه من، ای چشم یار و برمشکن

که ناتوانی، این گرمیت زیان دارد

تبارک الله چندین دلی که سوی تو رفت

یکی چه گویی از آن جمله خان و مان دارد

رو مدار که مردار جان دهم پیشت

که چشم مست تو هم تیر و هم کمان دارد

زبان نماند، ز نامت هنوز سیری نیست

دریغ خسرو مسکین که یک زبان دارد