گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کسی که یار وفادار و مهربان دارد

سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست

که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب

کسی بود که مرا دست بر دهان دارد

گل از جوانی مشغول حسن و خنده زنان

چه آگهست که بلبل چرا فغان دارد؟

مگر که جان بتوان بردن، ای مسلمانان

کسی ز بی غمی اندر جهان نشان دارد

بترس از آه من، ای چشم یار و برمشکن

که ناتوانی، این گرمیت زیان دارد

تبارک الله چندین دلی که سوی تو رفت

یکی چه گویی از آن جمله خان و مان دارد

رو مدار که مردار جان دهم پیشت

که چشم مست تو هم تیر و هم کمان دارد

زبان نماند، ز نامت هنوز سیری نیست

دریغ خسرو مسکین که یک زبان دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد

که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد

دلِ سبک سرم از جان ملال خواهد کرد

مگر که بختِ سبک سارِ سرگران دارد

غلامِ هم نفسی ام که یک نفس با من

[...]

اوحدی

دلی، که میل به دیدار دوستان دارد

فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد

کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند

کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟

گرت به جان بخرم بوسه‌ای، زیان نکنم

[...]

ابن یمین

امیر و خواجه منعم کسی تواند بود

که پای همت بر فرق فرقدان دارد

ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف

دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد

نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد

[...]

سیف فرغانی

کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد

جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد

ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن

کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد

زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد

[...]

عبید زاکانی

نسیم باد سحر عزم بوستان دارد

دمید و بازدمش کیمیای جان دارد

رسید مژده که سلطان گل به طالع سعد

عزیمت چمن و رای گلستان دارد

به ناز تکیه زده بر کنار آب روان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه