گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سحاب اصفهانی

که با آن شاه خوبان شمه‌ای از حال من گوید

به ماه مصر حال ساکن بیت‌الحزن گوید

ز بس گوید حدیث غیر اگر حرفی به من گوید

نمی‌خواهم که آن شیرین‌زبان با من سخن گوید

به من هرگه رسد ز آن پیش کآرم شکوه‌ای بر لب

سخن‌هایی که باید من بگویم او به من گوید

نگویم تا به آن نامهربان راز دل خود را

همان ناگفته در هر محفل و هر انجمن گوید

به سوی دام مرغان چمن بی‌خود روند از بس

ز من وصف گرفتاری به مرغان چمن گوید

رود نام بت و افسانهٔ بتخانه از یادش

ز وصف آن بت ار کس شمه‌ای با برهمن گوید

(سحاب) آن لعل لب و آن در دندان را ستم باشد

که لعل بدخشان خواند و در عدن گوید