که با آن شاه خوبان شمهای از حال من گوید
به ماه مصر حال ساکن بیتالحزن گوید
ز بس گوید حدیث غیر اگر حرفی به من گوید
نمیخواهم که آن شیرینزبان با من سخن گوید
به من هرگه رسد ز آن پیش کآرم شکوهای بر لب
سخنهایی که باید من بگویم او به من گوید
نگویم تا به آن نامهربان راز دل خود را
همان ناگفته در هر محفل و هر انجمن گوید
به سوی دام مرغان چمن بیخود روند از بس
ز من وصف گرفتاری به مرغان چمن گوید
رود نام بت و افسانهٔ بتخانه از یادش
ز وصف آن بت ار کس شمهای با برهمن گوید
(سحاب) آن لعل لب و آن در دندان را ستم باشد
که لعل بدخشان خواند و در عدن گوید