گنجور

 
سحاب اصفهانی

با چشم تر هر جا روم کآن سرو بالا بگذرد

دردا که سیل اشک ما نگذارد آنجا بگذرد

دیدارت ای بیدادگر افتد بفردای دگر

مانند امروزم اگر دور از تو فردا بگذرد

با لعلت ای عیسی نفس کآب حیاتست آن وبس

ظلم است اگر بر یاد کس نام مسیحا بگذرد

غیر ای نگار تندخو برتابد از مهر تو رو

گر بگذرد یکدم بر او نوعی که بر ما بگذرد

از دیدنت سهل است این گر بگذرد زاهد ز دین

شاید گرت ای نازنین بیند ز دنیا بگذرد

نارد گذار آن ماه رو سویم زخوف عیب جو

ور بگذرد از بیم او شادم که تنها بگذرد

تا دور گشتم ز آن پری گشتم ز خواب و خور بری

ز آنم (سحاب) اشک از ثری آه از ثریا بگذرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode