گنجور

 
جامی

ای که جان و دل آگاه تو را همراه است

بی تو آگه نیم از خویش خدا آگاه است

مدت صحبت تو عمر گرانمایه ماست

آه ازین عمر گرانمایه که بس کوتاه است

غم تو از دل ما در همه دلها ره کرد

راست است این که ز دلها سوی دلها راه است

دل نمی خواست جدایی ز تو اما چه کنیم

دور ایام نه بر قاعده دلخواه است

واقعا نیست ز من غمزده تر کس به جهان

شاهد حال من این واقعه ناگاه است

رفت بر باد چو کاه از غم تو عمر عزیز

روی بنما که فراق تو قوی جانکاه است

جامی از دست بشد کار ز تاثیر قضا

چاره کار رضینا بقضاء الله است