گنجور

 
صائب تبریزی

بند و زندان گرامی گهران از جاه است

یوسف ما به عزیزی چو رسد در چاه است

راستان از سخن خویش نگردند به تیغ

شمع تا کشته شدن با همه کس همراه است

هر قدر جامه او بر قد سروست دراز

جامه سرو سهی بر قد او کوتاه است

به چه امید کسی از وطن آید بیرون؟

منزل اول یوسف چو درین ره چاه است

خال شبرنگ بر آن گوشه ابرو صائب

عارفان را به نظر نقطه بسم الله است

 
 
 
مولانا

از پی هر طلب تو عوضی از شاه است

همچو عطسه که پیش یرحمک‌الله است

جامی

ای که جان و دل آگاه تو را همراه است

بی تو آگه نیم از خویش خدا آگاه است

مدت صحبت تو عمر گرانمایه ماست

آه ازین عمر گرانمایه که بس کوتاه است

غم تو از دل ما در همه دلها ره کرد

[...]

صائب تبریزی

هر قدم سست کی از وادی ما آگاه است؟

دم شمشیر فنا جاده این راه است

لب بی آه به ماتمکده گردون نیست

این نه خط است به دور لب ساغر، آه است

گر چه ظاهر به سر زلف نمی پردازد

[...]

سلیم تهرانی

نارسایی به هنر در همه جا همراه است

جامهٔ سرو ز موزونی او کوتاه است

قسمتم نیست که از بند غم آزاد شوم

رفت صد قافله و یوسف من در چاه است

هر که برخاست ز شوق تو، دگر ننشیند

[...]

طغرای مشهدی

زلف با قامت او، تا به کمر همراه است

هر کجا روز بلند است، شبش کوتاه است

بی وصیت دلم از خود نرود شام فراق

این چراغی ست که از رفتن خود آگاه است

من دیوانه چه سان بگذرم از وادی عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه