بند و زندان گرامی گهران از جاه است
یوسف ما به عزیزی چو رسد در چاه است
راستان از سخن خویش نگردند به تیغ
شمع تا کشته شدن با همه کس همراه است
هر قدر جامه او بر قد سروست دراز
جامه سرو سهی بر قد او کوتاه است
به چه امید کسی از وطن آید بیرون؟
منزل اول یوسف چو درین ره چاه است
خال شبرنگ بر آن گوشه ابرو صائب
عارفان را به نظر نقطه بسم الله است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات و تجارب انسانی میپردازد. شاعر به زندان و محدودیتهای آن اشاره کرده و زندگی یوسف را در چاه نمادین میداند. او به این موضوع اشاره میکند که راستگویان تا زمانی که در خطر قرار نگیرند، از حقیقت خود دور نمیشوند. همچنین، با مقایسهی قد یک سرو با جامهاش، نشان میدهد که زیبایی و کمال همیشه به چیزی وابسته است. شاعر از مخاطب میپرسد که چه دلیلی برای ترک وطن وجود دارد، در حالی که دشواریها و گرفتاریها به وضوح در راه قرار دارند. همچنین، به زیبایی یک خال بر ابرو و تأثیر آن بر عارفان اشاره میکند که برای آنها نشان از آغاز و آغازگری است.
هوش مصنوعی: محل و مقام ارزشمند سنگهای قیمتی به خاطر موقعیتشان است، اما یوسف ما وقتی به چاه میافتد، در مقام و عزت خود نخواهد بود.
هوش مصنوعی: راستگفتاران به خاطر سخنان خود به راحتی از آن نمیگذرند، چرا که دوستی و همراهی با دیگران در این مسیر به معنی پذیرش دشواریها و خطرات است.
هوش مصنوعی: به هر اندازه که لباس او به زیبایی و بلندی سرو است، لباس سرو نیز به تناسب قامت او کوتاه به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوان امیدوار بود که کسی از وطنش خارج شود وقتی که در مسیر نخستین، مانند داستان یوسف، چاله و ناکامی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: خال زیبای روی ابرو به عنوان نشانی از آغاز و جذابیت خاصی در نظر عارفان تلقی میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پی هر طلب تو عوضی از شاه است
همچو عطسه که پیش یرحمکالله است
ای که جان و دل آگاه تو را همراه است
بی تو آگه نیم از خویش خدا آگاه است
مدت صحبت تو عمر گرانمایه ماست
آه ازین عمر گرانمایه که بس کوتاه است
غم تو از دل ما در همه دلها ره کرد
[...]
هر قدم سست کی از وادی ما آگاه است؟
دم شمشیر فنا جاده این راه است
لب بی آه به ماتمکده گردون نیست
این نه خط است به دور لب ساغر، آه است
گر چه ظاهر به سر زلف نمی پردازد
[...]
نارسایی به هنر در همه جا همراه است
جامهٔ سرو ز موزونی او کوتاه است
قسمتم نیست که از بند غم آزاد شوم
رفت صد قافله و یوسف من در چاه است
هر که برخاست ز شوق تو، دگر ننشیند
[...]
زلف با قامت او، تا به کمر همراه است
هر کجا روز بلند است، شبش کوتاه است
بی وصیت دلم از خود نرود شام فراق
این چراغی ست که از رفتن خود آگاه است
من دیوانه چه سان بگذرم از وادی عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.