گنجور

 
صفی علیشاه

ای طره مشکینت برهم‌زن سامان‌ها

وان خال خود آیینت غارتگر ایمان‌ها

از غمزه فتانت بس جان به گرو کانت

وز چاک گریبانت بس چاک گریبان‌ها

خلقی ز غمت هر شب در ناله و در یارب

جان‌ها ز لبت لب‌هاست به دندان‌ها

تا چشم کنی یک سو بندی سر صد جادو

هر مویی از آن گیسو دستی است به دستان‌ها