هیچ شگفتی ز هر چه هست بعالم
نیست عجیبتر ز چشم خیره آدم
میخورد از روزگار نیش پیاپی
باز طمع زو کند بنوش دمادم
هر چه کم آری ز دهر خواهی از و بیش
هیچ نیابی که کرده بیش تراکم
ماتم یاران نکرد عیش ترا تلخ
عیش ندیدی که بود قاصد ماتم
جمع کنی مالها بعمر و نبینی
بهره از آن جز و بال و حاصل جز غم
جمع تو کردی برنج و خورد براحت
آنکه نبودت بهیچ زخمی مرهم
هیچ نگوید که خواجه مرده و از وی
بهر من اسباب زندگیست فراهم
هیچ نیاری بیاد آنکه ترا چیست
حاصل هستی عمل چو گشت مجسم
هیچ ندانی که آدمی بحقیقت
چیست که بر ماسوا سر است و مقدم
رتبه خود را گرفت هر چه ز هستی
بهره در آمد چه آشکار و چه مبهم
بر اثر خود بوند انجم و افلاک
بر قدم خود روند اشهب و ادهم
اینهمه باشد ولی شگفتتر از نقش
فکرت نقاش بین و حکمت اسلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صاحب عادل وزیر شاه معظم
صدر خجسته پی عزیز مکرم
سرور عالم که هست از نیت نیک
عالمیانرا بشفقت پدر و عم
خرم و خوش باش کز قبل اوست
[...]
اذا کنت قوت النفس ثم هجرتها
فلم تلبث النفس التی انت قوتها
جان و جهانم تویی و گرت نبینم
یکسر بد روز باد جان و جهانهم.
چون چنبر عنبرین بنفشه در هم
گاهیش قدم فرق و گهی فرق قدم
هست امیدم که خاک پای تو گردم
بار خدایا بدین امید رسانم
گر سلسلهٔ زلفت در دور چنان پیچد
در پیچِ نماز خود دوزخ به دعا خواهم
روی سیه و موی سفید آوردم
چشمی گریان، قدی چو بید آوردم
چون خود گفتی که ناامیدی کفر است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.