گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

جنبشت ای آسمان گردد سکون

با چنین دوران شوی یارب نگون

زین پس ار گردی چو ما گردی زبون

زورق خضرات گردد بحر خون

آسمان ای آسمان تا کی ستمکاری

فغان ای آسمان امان ای آسمان

در تو یک مونی حمیت نی حیا

نز نبی باکت نه خوفی از خدا

خرگه سلطان دین را ز ابتدا

کندی از یثرب زدی در کربلا

چیست منظورت ندانم هرچه هست

زشت و زیبا پیش و پس بالا و پست

از تو اعدا را نه جز نصرت به دست

اهل بیت مصطفی را جز شکست

تا به کی در حق باطل اهتمام

تا سرانجامت چه باشد انتقام

بی جنایت مکیان را تشنه کام

خواستی کشتن به کام اهل شام

تاکنون هرچه از بنی آدم گذشت

این ستم را هیچ کس صادر نگشت

گشته از خون شهیدان لاله گشت

چون فضای گلستان دامان دشت

بغض حق بودت هرآنچ اندر درون

ریختی یکباره بیرون تاکنون

اختر عباس را کردی نگون

اخترت گردد نگون ای چرخ دون

تارک تابان اکبر زیب نی

قامت عریان قاسم زیر پی

آن بهارش را دمید آغاز دی

این شمارش را رسید انجام طی

نعش شاه تشنه کامان بی کفن

همچو بط در لجه ی خون غوطه زن

تن جدا افتاده از سر، سر ز تن

چاک چاک از تیغ زوبینش بدن

این تطاول بس نبودت خود که باز

بر حریمش دست آوری دراز

جور و کین را خوب کردی برگ و ساز

یک طرف خون ریز و یکسو ترکتاز

بعد قتل و غارت برنا و پیر

آل احمد را نمودی دستگیر

نز صغیرش در گذشتی نز کبیر

ساختی در چنگ نامحرم اسیر

خود پس از آشوب آن انداز و افت

که نه کس گفتن تواند نه شنفت

برزنان کردی مهیا طاق و جفت

خاک خواری و اشک خونین خورد و خفت

پای تا سر، دست و پا در غل و بند

پور در زنجیر و دختر در کمند

پای رحمت لنگ و دست کین بلند

هردم از صد ره برآنان صد گزند

هرکه بود اندر حریمش روز و شب

بیش و کم مشتاق مرگ از بس تعب

مادران را تن به جان، جان ها به لب

کودکان را تاب در تن دل به تب

آنچه کردی عاجز آمد جاودان

پایه ی اوهام از ادراک آن

تا قیامت رانم ار با صد زبان

عشری از معشار نارم در میان

رفت خاک عصمت از جورت به باد

تا به غبرا سایه از گردون فتاد

کس چنین ظلمی ز کس نارد به یاد

از تو نیز این ظلم هرگز رو نداد

کیفر کردار را ویران شوی

همچو ما تا حشر بی سامان شوی

چون صفایی واله و حیران شوی

آس مان همواره سرگردان شوی

گرچه تشویشم همی از محشر است

لیک رحمت مجرمین را در خور است

خاصه آن کش روی ذلت بردر است

وز تواش ظل عنایت برسر است

آسمان ای آسمان تا کی ستمکاری

فغان ای آسمان امان ای آسمان