گنجور

 
صفایی جندقی

شخص شقاق و شیطنت شد به جهنم از جهان

شکر خدا که زین قضا دولت دین فزوده شد

رسته شرک و شید و شک گشت کساد حبذا

شغل شقا تباه ماند امر نفاق روده شد

خیل عناد را به رخ شست فرو غبار غم

اهل وداد را ز دل زنگ عنا زدوده شد

ساخت سگی به صخره جا، کش به حیات این سرا

ز آتش خوی اوسقر صد کرت آزموده شد

داد مپرس و دین مگو همره.. کفایتش

هر دو به عهد کودکی از کف او ربوده شد

عین عنن که عیب وی گر همه عمر بشمری

نیست یکی ز صد هزار آنچه به ما نموده شد

دفتر لعن و طعن او وانکنم که بی سخن

نیست فزون ز نقطه آنچه از آن سروده شد

کرد صفائی از ادب، سال هلاک وی طلب

بی کم و بیش در جواب آنچه از او شنوده شد

گفت که پای... کم گیر و به ماتمش بگو

جاده ی جواد دون رو بسفر گشوده شد

۱۲۸۷ق

 
sunny dark_mode