اگر باری به باغ از در درآیی
در فردوس بر گلشن گشایی
شبت مه در مقابل رخ برافروخت
نهان شد روز با آن روشنایی
به شب خورشید از آنرو، روی بنهفت
که شرمش آید از بی دست و پایی
به هم چشمیت عبهر دیده بگشود
عجب ثم العجب زین بی حیایی
الا ای سرو با آن چهر و بالا
برو بگذار از سر خودنمایی
در و یاقوت جانان را چه نسبت
به مرجان و گهر در جان فزایی
نه گوهر را بود این آبداری
نه مرجان را بود این شهد خایی
چرا مهر منت در سینه انداخت
نبود این کار اگر کار خدایی
سیه پوشید زلفت از چه گر نیست
به داغ کشته ی عشقت عزایی
بکن چندانکه خواهی سخت رویی
که ناید از صفایی سست رایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.