گنجور

 
صفایی جندقی

فغان کآغاز عشق و آشنایی

ز جانان بایدم جستن جدایی

رقیبم مدعی شد ورنه در سر

نبود او را هوای بی وفایی

براو آسان رسوم مهربانی

براو روشن رموز آشنایی

مرا در کوی جانان گر گذارند

گدایی خوشتر است از پادشایی

به یک تن عشق او صد گنج غم داد

از این در بایدم کردن گدایی

به خاک پای خود در خون من کاش

فرو بردی سرانگشت حنایی

به قتلم حکم کن کز قید فرمان

نپیچم سر به هر بی اعتنایی

به بازار غمت جان را چه قیمت

که نقشش می دهند از ناروایی

به هر صورت خدا بخشد ترا کام

که من خو کرده ام با بینوایی

وفا خوب است و از خوبان نکوتر

جفا بد باشد الا بر صفایی

 
sunny dark_mode