فغان کآغاز عشق و آشنایی
ز جانان بایدم جستن جدایی
رقیبم مدعی شد ورنه در سر
نبود او را هوای بی وفایی
براو آسان رسوم مهربانی
براو روشن رموز آشنایی
مرا در کوی جانان گر گذارند
گدایی خوشتر است از پادشایی
به یک تن عشق او صد گنج غم داد
از این در بایدم کردن گدایی
به خاک پای خود در خون من کاش
فرو بردی سرانگشت حنایی
به قتلم حکم کن کز قید فرمان
نپیچم سر به هر بی اعتنایی
به بازار غمت جان را چه قیمت
که نقشش می دهند از ناروایی
به هر صورت خدا بخشد ترا کام
که من خو کرده ام با بینوایی
وفا خوب است و از خوبان نکوتر
جفا بد باشد الا بر صفایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.