به فر دوستی از افترای خصم چه باکم
بس است دامن پاکت گواه دیده ی پاکم
نکرد پرده دری یار پرده دار و گرنه
نشد به رشته ی تقوی رفوی خرقه ی چاکم
ذلیل عشق تو بودن قتیل تیغ تو گشتن
خوش است ورنه چه حاصل خود از حیات و هلاکم
مرا نشاط همین بس ز بعد جان سپری ها
که داغ عشق تو باشد چراغ تیره مغاکم
به یاد تابش و تابم ز زلف و عارض خود بین
دمد چو سنبل و سوری به جای سبزه ز خاکم
اگر خموش نشستم مرا صبور ندانی
که ناله سوخت بنای از درون نایره ناکم
چه خاست ز اشک و خروشم به روز خویش که هر شب
دوید آن به سمک یا رسید این به سماکم
مرا شکیب به نقصان و عشق رو به افزایش
ترا به عکس دمادم غرور بیش و وفاکم
به چنگ طفل مسلمانیم اسیر صفایی
که کافرانه خورد خون چو شیر دختر تاکم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.