گنجور

 
صفایی جندقی

هر شب از یاد زلف و طره ی یار

پر بود بسترم ز عقرب و مار

دل ز مژگان و سینه ام ز ابروی

همه شمشیر بار و پیکان زار

زیر و بالا بلند و پست نگر

خال و خطش قرین زلف و عذار

خال مشکین و چهر گلشن سیر

زلف پرتاب و خط سوسن سار

سر موری فتاده در برگل

دم ماری نهاده بر سر خار

یا خلیلی طپیده در آتش

یا کلیمی گرفته در کف مار

هندویی دست بسته با زنجیر

و آفتابی نشسته در زنجار

چهر او بین اگر ندیدستی

آتش سرد و آب آتشبار

لب و دندان او مگو به مثل

در خندان و لعل شکر خوار

نقل شور و شراب شیرین است

امتحان را چشیده ام صد بار

تا صفایی اسیر عشق نشد

نشد از بخت خویش برخوردار

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه