هر شب از یاد زلف و طره ی یار
پر بود بسترم ز عقرب و مار
دل ز مژگان و سینه ام ز ابروی
همه شمشیر بار و پیکان زار
زیر و بالا بلند و پست نگر
خال و خطش قرین زلف و عذار
خال مشکین و چهر گلشن سیر
زلف پرتاب و خط سوسن سار
سر موری فتاده در برگل
دم ماری نهاده بر سر خار
یا خلیلی طپیده در آتش
یا کلیمی گرفته در کف مار
هندویی دست بسته با زنجیر
و آفتابی نشسته در زنجار
چهر او بین اگر ندیدستی
آتش سرد و آب آتشبار
لب و دندان او مگو به مثل
در خندان و لعل شکر خوار
نقل شور و شراب شیرین است
امتحان را چشیده ام صد بار
تا صفایی اسیر عشق نشد
نشد از بخت خویش برخوردار