گنجور

 
صفایی جندقی

دست عشقم گشود جایی بار

که فرو بست پایم از رفتار

چاه ها در طریق تن زیمین

ماه ها در کمین دل زیسار

جرگه ای از قد آیت گلبن

دسته ای از رخ آفت گلنار

همه از چهر نخل آتش بر

همه از زلف سرو افعی بار

این ز قد شرم صد خیابان سرو

وان به رخ غیرت هزار بهار

یکی از غمزه غارت خلخ

یکی از عشوه فتنهٔ فرخار

همه سنگین دلان سیمین بر

همه نوشین لبان شیرین کار

مر مرا یک دل است و صد دلبر

مر مرا یک سر است و صد دیوار

دل صفایی ز دست رفت و هنوز

هست جانانه را به جانم کار