گنجور

 
صفایی جندقی

با صبا همره است نکهت یار

یا به جیبش نهفته مشک تتار

مگر از خاک یار کرده عبور

که وزد بوی خون ز باد بهار

عشق در دل مرا نهایی گشت

کو غمم برگ و رنجم آرد بار

روید از شاخه هاش بند به بند

عوض هر گلم هزاران خار

گشت بر ما ز سختی غم هجر

مردن آسان و زندگی دشوار

دل عنانم گرفت از کف و رفت

من ز پی نیز رفتمش ناچار

تا کجا پای او به سنگ آید

کاین چنین می رود گسسته مهار

پیش بیگانگان نامحرم

لب نشاید گشودن از اسرار

رو صفایی زبن ببند و مگوی

از حدیث دل اندک و بسیار

مشفقی اهل دل رفیق طریق

تا نیابی خموش زی زنهار

راستی را چو مدعی کژ خواند

بی سخن خامشی به از گفتار

 
 
 
رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه