گنجور

 
صفایی جندقی

با حضور تو به لب جانم از آن دیرآید

که ز دیدار مگر دیده و دل سیر آید

تا به تعجیل ز بالین نرود عمر عزیز

نه عجب جان اگر از سینه به تأخیر آید

اثری هست عجب خاک سر کوی ترا

که درد هر که نهد پای زمین گیر آید

چین به ابرو زده چشم سیهش تا چه کند

ترک بد مست اگر دست به شمشیر آید

این غزال از چه نژاد است که در نیم نگاه

کمترین صید شکار افکن او شیر آید

شد عیان صورتی از پرده که بامعنی دی

عالمی در نظرم پرده ی تصویر آید

فتح دل ها همه ز ابرو کند اینک شمشیر

کرد کاری که کم از مالک تدبیر آید

گرنه جعد به خمت شعبده باز است چرا

موبه مو در نظرم حلقهٔ زنجیر آید

راند برصفحه ی رخ اشک صفایی غم دل

کاین نه شرحی است که از خامه به تحریر آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode