گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

برس به داد دل ما که پادشاهی چند

رسیده اند به فریاد داد خواهی چند

گهی به زخمی و گاهم به مرهمی بنواز

به سوی ما فکن از مهر و کین نگاهی چند

کشد فراق چو ما را بدو سپار چرا

به گردن تو فتد خون بی گناهی چند

به خون من چه بود پاسخت که هست مرا

ز زلف و غمزه و خال و رخت گواهی چند

کدام شب به امیدی که روز از آن گذری

به سر نکرده ام از عمد خاک راهی چند

به صید صوفی و زاهد به دیر و کعبه خرام

خراب ساز کلیسا و خانقاهی چند

به حلقه حلقه ی گیسو بری ز ره دل ما

به راه خلق کنی از طناب چاهی چند

به دیده طره ی ترکان مرا نماید راست

ز خجلت خم زلف تو رو سیاهی چند

مبند باد به چنبر، به هاون آب مسای

چسود زین دو صفایی در اشک و آهی چند