دل چرا چون شمع جز آه سربارش نباشد
گر به آتش پارهای چون خود سروکارش نباشد
کی گلی از گلبن مقصود هرگز چیده دستش
هر که از شاخ گلی درپای دل خارش نباشد
بیدلانرا نبود از بیم جفایت نیست بیجا
کس چه اندیشد ز سنگ ار شیشه دربارش نباشد
در تب هجرت به کنج گلخنم افتاده بیکس
همچو بیمار غریبی کو پرستارش نباشد
نیست بیجا گر بدل کردم بکین مهر و وفا را
سنگ از آن گوهر بود به کو خریدارش نباشد
صیدگاه کوی او را گشتهام صدره سراسر
آشیان گم کردهای چون من گرفتارش نباشد
کی زند پروانه گرم سوختن خود را بر آتش
روی دل مشتاق گر از جانب یارش نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی تکلف دل ندارد هر که دلدارش نباشد
از حیاتش چیست حاصل هر که او یارش نباشد
وصل گل را هر که نارد احتمال خار هجران
از دی و دی زین گلستان بهره جز خارش نباشد
زلف را لابد شکست است از پریشانی ولیکن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.