به عشق خویش مرا خوی داد دلبر من
دمی نشد که گذارد دل مرا بر من
به سینهام ز غمش رازهاست بیحد و هست
هزار نکته ز هر راز او به خاطر من
مرا چه کار به خورشید حشر منتظران
که آفتاب شهود است سایه سر من
نشد شبی که نشد چشم من ستارهشمار
به هر مهی و تجلی نکرد اختر من
کنون ز عشق تو بس آفتاب و ماه دمید
ز آسمان دل ای آفتاب انور من
تسلطیست مرا بر سر تمام ملوک
که خاک میکده عشق توست افسر من
مرا به سلطنت فقر راه داد و نمود
ممالک ملک ملک را مسخر من
نبود اگر غم عشقت تجلی ملکوت
نداد صیقل آیینه مکدر من
که بود ساقی و این بادهای که داد چه بود
چه شعله بود که در هم شکست ساغر من
مگر تجلی طور است عشق یار به دل
که پاره پاره شد از هم چو کوه پیکر من
چه دیر بود که از کعبه تافت تا سر خویش
به پای راهب او سود جان کافر من
بهشت من دل و رضوان من تجلی دوست
زلال جاریه اشعار روحپرور من
بجوی جان و دل و مزرع مراد صفا
چه آبها که روان کرد دیده تر من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خاک...
...نیست در سر من
مرا...
...یارست در برابر من
ز عشق...
[...]
بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من
که جز هوای وصال تو نیست در سر من
براه عشق تو خاکم، طریق من اینست
درین طریق نباشد کسی برابر من
غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم
[...]
حباب نیست ز خون گرد دیده تر من
هوای غیر تو بیرون شده است از سر من
بسوخت آتش حیرت مرا نمی دانم
چه کرده ام ز چه رنجیده است دلبر من
بپای بوس توام ره بهیچ صورت نیست
[...]
غضنفر کلجاری به طبع همچو پلنگ
رسید و خواست که خود را کند برابر من
ولی ز آتش طبعم پلنگ وار گریخت
غریب جانوری دور گشت از سر من
خوشم بسایه ات ای سرو نازپرور من
مباد کم نفسی سایه ی تو از سر من
چنین که محو جمال توام نمی دانم
منم مقابل تو یا تویی برابر من
قدم به کلبه ی من نه که رشک خلد شود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.