گنجور

 
سعیدا

خطش نوشته بر او آیت کلام الله

سواد مملکت حسن اوست، زلف سیاه

جهان شبی است در او راه مختلف بسیار

به هر صدا که ز پایی رسد مرو از راه

دل است آینه ای صاف از غبار حدوث

که عکس، می ننماید به غیر «وجه الله»

رهی به سوی خدا ممکن است اگر به جهان

مرا عقیده نباشد بجز دل آگاه

دراز و کوتهی دست در جهان سهل است

مباد دست دل افتد ز [معنیی] کوتاه

اگرچه بی گنهم لیک مستحق عذابم

که دور از تو نمردم همین بس است گناه

نمود موی ز کاکل، جهان معطر کرد

مگر که معدن مشک خطاست، زیر کلاه

ز عشق، کافر و مؤمن به کام خویش رسند

کسی به ناخوشی دل نرفت از این درگاه

تو را چو حضرت یعقوب چشم گریان نیست

وگرنه یوسف مصری است در بن هر چاه

من آن مرید محبم که بعد مردن من

ز خاک من نزند سر به غیر مهر گیاه

از آن به طرهٔ محبوب دل سعیدا بست

که عندلیب کند شاخ به خویش پناه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode