گنجور

 
اسیری لاهیجی

ما در هوای وصل تو شیدای عالمیم

پیوسته با خیال تو شادان و خرمیم

ما در خیال زلف پریشان بیقرار

آشفته خاطریم و بسودای محکمیم

مونس کجا شویم به زهاد چونکه ما

در میکده بشاهد و می یار و همدمیم

محروم از جمال تو یک دم نبود جان

چون در حریم انس بوصل تو محرمیم

چون حسن عارض تو نیاید بشرح و وصف

ما در بیان حسن و جمال تو ابکمیم

جانرا ز درد فرقت جانان خبر کجاست

از وصل او همیشه چو دلشاد و بی غمیم

تا حسن تو نقاب اسیری ز رخ فکند

در پرتو جمال تو حیران عالمیم

 
 
 
کمال خجندی

ما در حریم مجلس عشاق محرمیم

با درد پار صاحبه و با ناله همدمیم

تا نوبت غلامی آن در به ما رسید

هر جا که می رویم عزیز و مکرمیم

عاقل خبر نیافت که ما را طریقه چیست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

هر چند ما به جسم ز اولاد آدمیم

اما به روح پاک ز ابنای خاتمیم

هستیم بی نیاز و فقیریم از همه

این از کمال ماست که محتاج عالمیم

جام جهان نما که به ما نور خود نمود

[...]

سعیدا

خیرالامور اوسط اولاد آدمیم

در عین عالمیم و مبرا ز عالمیم

در مفلسی است چاشنی حد اعتدال

چون کاسهٔ تهی نه زیادیم و نه کمیم

در دامگاه حادثه صیدی چو ما که دید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه