گنجور

 
کمال خجندی

ما در حریم مجلس عشاق محرمیم

با درد پار صاحبه و با ناله همدمیم

تا نوبت غلامی آن در به ما رسید

هر جا که می رویم عزیز و مکرمیم

عاقل خبر نیافت که ما را طریقه چیست

دیوانه پی نبرد که ما در چه عالمیم

در دور غصه های تو کان مستدام باد

فارغ ز شادمانی و آسوده از غمیم

از خون چو غنچه گرچه دل مالبالست

پیش لب و دهان نو خندان و خرمیم

دردسر طبیب گرانست بر سری

ما را که خسته خاطر از آسیب مرهمیم

اگر حال درد ما نکنی باور از کمال

از غم سؤال کن که شب و روز با همیم