خیرالامور اوسط اولاد آدمیم
در عین عالمیم و مبرا ز عالمیم
در مفلسی است چاشنی حد اعتدال
چون کاسهٔ تهی نه زیادیم و نه کمیم
در دامگاه حادثه صیدی چو ما که دید
رامیم با شکاری و از خویش می رمیم
دیدیم تا در آینهٔ دل جمال دوست
اسکندر زمانه و هم جام و هم جمیم
ما را تلاش چشمهٔ حیوان چو خضر نیست
آب حیات یافته از چاه زمزمیم
ای دل صفای مروه ز سعی تمام ماست
ما در حریم خاص دل و دیده محرمیم
[ار هست] جور چرخ به نیکان تو ای رقیب
با ما بدی مکن که ز نیکان عالمیم
تاب نگاه گرم نداریم از کسی
بر روی روزگار مگر چشم شبنمیم
برهان ما کلام خداوندگار ماست
هر جا که می رویم سعیدا مکرمیم