گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

می سزد گر کله خویش به سر کج بینم

من که چون لاله ز خون دل خود رنگینم

چون فلک نی به هوای دل خود در چرخم

چون زمین بار جهان می کشم و تسکینم

ظاهرم رنگ دگر دارد و باطن دیگر

بدنم گرچه ز خاک است به جان سنگینم

باده چون نوشم و دلجمع چسان بنشینم

من که از شادی بسیار چو گل غمگینم

فرس فکر نرانم به هوای رخ کس

دایماً پیروی شاه کند فرزینم

بسته بادا در آن باغ سعیدا بر من

که خلد خار ندامت به کف گلچینم

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

همام تبریزی

عالمی را به جمالت نگران می‌بینم

نه بدین دل نگرانی که من مسکینم

مگرم دست اجل از سر پا بنشاند

ور نه تا هست قدم از طلبت ننشینم

بر سر کوی تو یا سر بنهم یا باشد

[...]

ابن یمین

این منم باز که روی چو مهت می‌بینم

هر دم از پسته شور تو شکر می‌چینم

این که باز از تو رسیدم من دل‌خسته به کام

گر نه خوابیست ز هی بخت که من می‌بینم

در شکر خنده چو آن رسته دندان ترا

[...]

حافظ

حالیا مصلحتِ وقت در آن می‌بینم

که کشم رَخت به میخانه و خوش بنشینم

جامِ مِی گیرم و از اهلِ ریا دور شَوَم

یعنی از اهلِ جهان پاکدلی بُگزینم

جز صُراحی و کتابم نَبُوَد یار و ندیم

[...]

خیالی بخارایی

من که با لعل تو فارغ ز می رنگینم

خون دل می‌خورم و درخور صد چندینم

دورم از دولت دیدار تو و نزدیک است

که ببینم رخ مقصود و چنین می‌بینم

زآن چو نافه خوشم از همدمی خون جگر

[...]

صائب تبریزی

تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم

شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم

موج دریای حوادث رگ خواب است مرا

بس که کوه غم او کرد گران تمکینم

طاقت جلوه او نیست مرا، می ترسم

[...]