گنجور

 
سعیدا

نفع، آن است که من نافع خود می بینم

صنعت آن است که من صانع خود می بینم

زلف یا بخت سیه یا مه تابان یا مهر

هر چه رو می دهد از طالع خود می بینم

چون توانم که دگر پیشرو کس باشم

من که خود را تبع تابع خود می بینم

کشت این هستی موهومه که از دیدن باز

خویش را در همه جا مانع خود می بینم

با وجودی که پریشان نظرم می گویند

چون سعیدا همه جا جامع خود می بینم