گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

بی رمز درد، کس نشود آشنای ما

خالی ز ناله نیست نی بوریای ما

ماییم هر چه هست نماییم هر چه هست

از ما پر است عالم و خالی است جای ما

با سنگ طینتان چه کند نرمی زبان

با دل شکسته کار کند مومیای ما

دست طمع ز دامن دوران بریده ایم

کفش زمانه راست نیامد به پای ما

خود را به تیر آه غریبان سپر مکن

خم شد کمان چرخ به زور دعای ما

عمری است در مقام رضا ایستاده ایم

هرگز ناوفتاده ز پا این عصای ما

ما گردباد وادی حیرانی خودیم

جز آه ما نگشته کسی گرد وای ما

هرگز نداده دولت دیدار رو مگر

از پا فتاده سایهٔ بال همای ما؟

بلبل به باد داد هر آن برگ گل که داشت

بشنود تا نوای دل بینوای ما

گر شمع من تو باشی و پروانه ات منم

روز جزا وصال تو باشد جزای ما

انگشت خود گزید سعیدا چو ماه نو

تا دید ضعف طالع نشو و نمای ما