گنجور

 
صوفی محمد هروی

ای آنکه نیست غیر تو کس پادشاه ما

واندر دو کون راهنما و پناه ما

افتاده های بحر گناهیم دست گیر

ای دستگیر جمله حال تباه ما

برده سبق زجمله کفار این زمان

گر زان که عصمت تو نبودی پناه ما

در ظلمت گناه ببین یغفرالذنوب

چون مشعلی ست داشته در پیش راه ما

گرچه گناهکار...مفلسیم

در پیش رحمت تو چه سنجد گناه ما

آن دم که زاهدان عمل آرند در حساب

لطف تو آه اگر نشود عذرخواه ما

از آب رحمتش مگر...صوفیان

... سیاه ما