گنجور

 
کمال خجندی

ای رایت جمال تو نقش نگین دل

عشقت نهاده داغ جفا بر جبین دل

خلوتسرای عشق تو دارالامان جان

مشکل گشای سر تو روح الامین دل

در دامن وصال تو خواهم که ریختن

نقد وجود خویشتن از آستین دل

یارب چه تیره میشودم روز زندگی

زیرا که نیست صبح وصالت قرین دل

از حال زار خویش کمال ار کند بیان

حاجت روا کنی که ندارد حزین دل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حسین خوارزمی

ای غمزه ات کشیده خدنگی بکین دل

ترک کمانکش تو گرفته کمین دل

ز کشت عمر خویش ندانم چه بر خورد

آنکو نکاشت تخم غمت در زمین دل

مقبول حضرتست چنان مقبلی که او

[...]

جویای تبریزی

از نور بندگیست فروغ جبین دل

جز «عبده» چه نقش سزد بر نگین دل

گام مراد یافته از حاصل دو کون

پاشید آنکه تخم وفا در زمین دل

دارد ز بس لطافت اندام چون خیال

[...]

سعیدا

کس را چه آگهی است ز فکر متین دل

سرها شکسته بر سر آیین و دین دل

یک بار چون خیال گر افتی به دست من

مالم چها جبین تو را بر جبین دل

دانی چه می کشند ز دست دل تو خلق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه