گنجور

 
حسین خوارزمی

ای غمزه ات کشیده خدنگی بکین دل

ترک کمانکش تو گرفته کمین دل

ز کشت عمر خویش ندانم چه بر خورد

آنکو نکاشت تخم غمت در زمین دل

مقبول حضرتست چنان مقبلی که او

داغ غلامی تو نهد بر جبین دل

جان باختن بروی تو ای دوست کیش ماست

قربان شدن به تیغ هوای تو دین دل

من فارغم ز روضه رضوان از آنکه هست

خاک در سرای تو خلد برین دل

آید بحشر خاتم دولت بدست من

چون باشدم ز مهر تو مهر نگین دل

آندم که دل بناز ز اسرار دم زند

گر هست جبرئیل نباشد امین دل

آیینه جمال خدائی و در رخت

جز حق ندیده دیده دیدار بین دل

همچون حسین عقل طریق جنون گرفت

تا عشق دوست کرد مرا همنشین دل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode