گنجور

 
سعیدا

لاله و صد برگ رعنا نیست در گلزار عشق

داغ نومیدی است زیب گوشهٔ دستار عشق

بس کساد افتاده است این جا قماش خودنما

نیست سودا غیر ترک خویش در بازار عشق

سوختن کشتن به آب انداختن بر هم زدن

از ازل این است تا روز قیامت کار عشق

حشر از پا افتد و معزول گردد نفخ صور

گر نوازد مطرب تقدیر موسیقار عشق

در علاج درد مجنون ای حکیم اجزا مکوب

بی شراب وصل صحت کی شود بیمار عشق؟

رقص دارد بر دم شمشیر خون کشتگان

کی سر منصور زحمت می کشد بر دار عشق؟

از تمنای تجلی نی مرادش خلق بود

بلکه اثبات حقیقت بود در تکرار عشق

راز خود خود فاش می سازد سعیدا [مشک عشق]

ورنه کی باشد کسی را طاقت اظهار عشق؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode